Nine Act Tragedy

تراژدی در نه پرده

Nine Act Tragedy

تراژدی در نه پرده

دلتنگی !

به خدا رفت دگر از دل من حس ملال

نوش بادت که حرامم به تبت گشت حلال

به افق گر چه نباشد اثر از تابش نور

نا امیدم نکند در ره این عشق مهال


ترس دارم نکند باز ز من دور شوی

ترس دارم نکند باز تو مغرور شوی

آه گر زین دل رنجور تو روی گردانی

آه گر باز ، رسی بر من و گر کور شوی


چه به گرمی به امن آغوشت ، مرا تو جا دادی

چه تو این فاصله ها را به هیچ جلا دادی

چه غمی بود به دل کوچکت ، عزیز دل من

که به بعد از سفرت ز من گریه ها دادی


بوسه شب زده من به لبت یادت ماند ؟

گو بر من که عزیزم چه دلت را لرزاند ؟

من که گفتم  به تو عاشق شده ام یاور من!

گو چه کس چون من دیوانه ، تو را می خنداند ؟


سالی و اندی گذشتست من ندیدم روی تو

دل دگر تابی ندارد تا بیاید سوی تو

تا به آغوشت بگیرم ای رفیق خاکیم

دوست دارم تا بگیرم هر نفس از بوی تو


گر که پایم را بریدی از حریم خانه ات

گو که زنجیرم کنند بر رشته ای از موی تو

گر که شک داری فریب است این همه تصدیق را

گو که شلاقم زنند با خنجر ابروی تو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد