Nine Act Tragedy

تراژدی در نه پرده

Nine Act Tragedy

تراژدی در نه پرده

اعتراض خانگی!

میبرند و میکشند تا از سری بازت کنند

در دل خاکت کنند تا محرم رازت کنند

گر که نامت را بپرسند از زبان مادرت

مادرت با بغض گوید برده اند نازت کنند


سنگ قبری را کنند صد پاره از زیر و برش

پس به آتش میکشند از پایه تا فرق سرش

یا منافق بوده است یا مفسد روی زمین

تا خدا هم چشم بپوشد ، تا نباشد یاورش


آه ای ساکت ترین بندگان این زمین

بر شما باد این بهشت ،هم حوری و عرش برین

امشبم را با جهنم کرده ام افطار من

اه ای پیک خدا این اشتباه من مبین


سوزن پرگار من دیگر رهش ادوار نیست

دیگر این خاشاک ،سبز است،پس بدانش خار نیست

جز کمی فریاد از حجم گلوی خشک من

اعتراض خانگی را پس دگر هنجار نیست

دلتنگی !

به خدا رفت دگر از دل من حس ملال

نوش بادت که حرامم به تبت گشت حلال

به افق گر چه نباشد اثر از تابش نور

نا امیدم نکند در ره این عشق مهال


ترس دارم نکند باز ز من دور شوی

ترس دارم نکند باز تو مغرور شوی

آه گر زین دل رنجور تو روی گردانی

آه گر باز ، رسی بر من و گر کور شوی


چه به گرمی به امن آغوشت ، مرا تو جا دادی

چه تو این فاصله ها را به هیچ جلا دادی

چه غمی بود به دل کوچکت ، عزیز دل من

که به بعد از سفرت ز من گریه ها دادی


بوسه شب زده من به لبت یادت ماند ؟

گو بر من که عزیزم چه دلت را لرزاند ؟

من که گفتم  به تو عاشق شده ام یاور من!

گو چه کس چون من دیوانه ، تو را می خنداند ؟


سالی و اندی گذشتست من ندیدم روی تو

دل دگر تابی ندارد تا بیاید سوی تو

تا به آغوشت بگیرم ای رفیق خاکیم

دوست دارم تا بگیرم هر نفس از بوی تو


گر که پایم را بریدی از حریم خانه ات

گو که زنجیرم کنند بر رشته ای از موی تو

گر که شک داری فریب است این همه تصدیق را

گو که شلاقم زنند با خنجر ابروی تو

بس که پنهان شده ام

امشب آن یار پری مایه من

دست در دست رقیبم بودش

آنچنان نرم نگاهی میکرد

همه آمال مرا آسودش

......................

بسکه پنهان شدم از دیده او

تارهایم بگشاد از پودش

نارفیق عاشق دیگر شده بود

با تمام ضرر و هم سودش

....................

بر زغالش سیهی مانده به رخساره او

بر دو چشمم به خدا رفت به عمری دودش

او ندانسته نفیریزدد و از من بگذشت

به خدا رنگ جفا بود سرشت و کودش

...................

حیف آن عمر ، ندانسته به بادش دادم

گل من را بگرفت و به تبی فرسودش

این روزا تند شب میشه

این روزا سخت که لبخندی زنم

این روزا بوی عرق میده تن و پیرهنم

 

این روزا سخت واسم آروم بشم

این روزا هر جا میرم غر میزنم

 

این روزا دوستم شده تنهاییام

لقمه ای نیست به حجم دهنم

 

.....................................

 

ساعتی رو با خودم سر میکنم

فکرای عجیب میاد توی سرم

 

اولش میگم یه کم بیرون برم

وقتی از جا پا میشم میگم نرم

 

یاد کودکی میفتم یک کمی

یاد لبخندام و هم چشم ترم

 

..................................

 

ای بابا بسه دیگه خسته شدم

از نوشتن ، از همه بازیچه هام

 

از زمانی رو که من هدر میدم

از روز و خوابیدن و هم از شبام

 

چی بگم این روزا تند تند شب میشه

بعضی وقتا هم میگم دیگه نیام